خاطره جالب شاگرد امام از ترس ساواکی ها هنگام دستگیری امام خمینی(ره)
به گزارش گروه فضای مجازی ، آیتالله حیدرعلی جلالی خمینی شاگرد حضرت امام خمینی(ره) خاطره جالبی از ترس در وجود ساواکی ها هنگام دستگیری امام نقل می کند.
در این خاطره که بخشی از گفتگوی تفصیلی است که آیتالله حیدرعلی جلالی خمینی که با یکی از خبرگزاری ها انجام داده است.
در این بخش آمده است:
«اولین کسی بودم که در این وضعیت با امام دیدار کردم. امام را تنها در اتاقی در خانهای بزرگ دیدم. سرهنگها و سرتیپها که به دیدن امام میآمدند وقتی امام به آنها نگاه میکرد از ابهت امام سرشان را عقب میبردند. من در این ملاقات به امام گفتم از دستگیریتان داخل خانه حاج آقا مصطفی تعریف کنید. ایشان لبخندی زدند و گفتند "وقتی صدای جیغ و داد را شنیدم به سمت در خانه آمدم دیدم مشتی علی (خادم) را میزنند. در را باز کردم و گفتم چرا او را میزنید؟ روحالله منم و الان میآیم."
امام را سوار ماشین کرده و به سمت تهران آوردند. ایشان میفرمود از شهر که خارج شدیم دیدم افراد مسلحی که سمت چپ و راست من نشستهاند دست و پایشان میلرزد. گفتم چرا رنگتان پریده گفتند "ما ترسیدهایم!" من دست روی پایشان گذاشتم و گفتم ناراحت نباشید من همراهتان هستم.(باخنده) این ماجرای ملاقات من با امام بود.
یک روز هم کنار امام نشسته بودیم، وقت ظهر شد و میخواستیم از خدمت ایشان مرخص شویم. امام فرمود چند نفرتان بمانند. من و شیخ حسن صانعی و آقایان توسلی و خلخالی ماندیم. دیدیم که مولوی رئیس ساواک تهران و معاون نخست وزیر یعنی حسنعلی منصور به ملاقات امام آمدند.
درخواست رئیس ساواک از امام(ره) برای نخستوزیر شاه
ایشان بعد از چند دقیقه از اندرونی بیرون آمدند و فرمودند آقایان چه فرمایشی دارند؟ مولوی گفت "من رئیس ساواک تهران هستم و معاون حسن علی منصور همراهم است. آقا ما از تهران آمدهایم تا دست و پایتان را ببوسیم و التماس کنیم تا شما اجازه بدهید حسنعلی منصور کارش را شروع کند." امام فرمود "من نه به کسی دست اخوت دادم و نه بیجهت با کسی دشمنی دارم. اگر منصور همین رویه را پیش برود من همینم که همینم و اگر او از رویه اش برگشت من هم تجدید نظر و فکر میکنم."
دیدم که مولوی تهدید کرد که "مگر ندیدی 15 خرداد چه شد؟ 15 خرداد 15 هزار نفر از مردم کشته شدند!" امام عصبانی شد و فرمود "خب چه کسی کشت؟ این درست است که شخص اول مملکت بگوید میکشم و میزنم؟ کُشتی و زدی! دیگر چه کاری از دستت برمیآید؟"
یک نفر از آن دو گفت اجازه دهید این مطالب را یادداشت کنیم و امام هم اجازه داد. از امام تقاضا کرد بگذارید یک بار دیگر هم ما خدمتتان بیاییم. امام فرمود اجازه نمیدهم دوباره به اینجا بیایید. آن دو نفر هم عقب عقب از نزد امام خارج شدند.
تسنیم: زمانی که در تهران حضور پیدا کردید، با چه گروهها و افرادی در انجام فعالیتهای انقلابی هماهنگ بودید و چه کاری انجام دادید؟
آیتالله جلالی خمینی: من اوایل شروع نهضت در سال 1342 به تهران آمدم. امام از من به عنوان نمایندهاش در تهران توقع داشت که قدمی بردارم و کاری کنم. از طرفی هم تنها بودم. اولین کاری که انجام دادم. کلمه «خمینی» را پشت لقبم گذاشتم. واعظانی مانند مرحوم فلسفی دعوت میکردم که در مسجد ما منبر برود. در روزنامهها و تبلیغات که مشخصات مراسم منتشر میشد امضای من با نام «الاحقر جلالی خمینی» منتشر میشد. ساواک بر این لقب حساس بود. روزی برایم نامهای آمد که فلان روز خودم را در خیابان ولیعصر به ساواک معرفی کنم.
حساس شدن ساواک به لقب "خمینی" در نام خانوادگیام
ساواکیها از من درباره این لقب «الاحقر جلالی خمینی» پرسیدند که یعنی چه. گفتم چه اشکالی دارد؟ آنها گفتند که این لقب «بو» دارد. من گفتم بویش را نمیشنوم(باخنده). و ادامه دادم من اهل خمین هستم. دفعه بعد در اطلاعیه مراسم در روزنامه و تبلیغات نام خودم را جلالی دلیجانی مینویسم و اگر کسی بپرسد چرا نام شهرت را اینطور نوشتید من میگویم ساواک گفته است! ساواکیها نمیدانستند با این لقب چه کنند.
کاری که برای جمع کردن دوستداران امام در تهران انجام دادم مسجد سازی بود. دراین محدوده دو سه مسجد وجود داشت. به نظرم رسید برای پیش بردن کار باید حدود 10 نفر از شاگردان امام به تهران بیایند و به مساجد بفرستیم و مسجدها را با هم هماهنگ کنیم تا بتوانیم فعالیت خود را شروع کنیم. مسجد فلکه دوم تهران پارس اولین مسجدی بود که شروع کردیم.
محدوده تهران پارس متعلق به زردشتیها بود و آنها قصد داشتند زردشتیهای هندوستان را در آنجا متمرکز کنند که دولت هندوستان موافقت نکرد و این کار انجام نشد.
منبع: تسنیم