کومله جواب اندیشه را با گلوله می‌دهد

8:30 - 13 شهريور 1397
کد خبر: ۴۴۹۳۳۰
دسته بندی: سیاست ، دفاعی و مقاومت
شهید حبیب حسین‌زاده پس از انقلاب عازم جبهه کردستان شد و در سال ۱۳۶۱ به دست عناصر گروهک تروریستی کومله و دمکرات به شهادت رسید.
کومله جواب اندیشه را با گلوله می‌دهدبه گزارش خبرنگار گروه سیاسی ، در هفته‌های اخیر عناصر ضدانقلاب و معاندین با همراهی برخی مزدوران داخلی‌شان در فضای مجازی، پروژه تطهیر و مظلوم جلوه دادن، یک عنصر تروریستی به نام «رامین حسین‌پناهی» عضو گروهک تروریستی و تجزیه‌طلب کومله را کلید زده‌اند.

نام «کومله» را باید مترادف با «داعش» دانست؛ گروهکی تجزیه‌طلب و ضدایرانی که اعضایش در آدم‌کشی و جنایتکاری چیزی کمتر از داعشی‌ها نداشته و ندارند. اعضای این گروهک در مقطعی بویژه در دهه ۶۰ وحشیانه‌ترین جنایات را علیه مردم شمالغرب کشور مرتکب می‌شدند؛ از سربریدن تا شمع آجین کردن و سوزاندن.

بیشتر بخوانید:
تصاویر اقدامات همکاران تروریست رامین حسین‌پناهی/ کومله یعنی با موزائیک سر بریدن!
کومله با بی‌رحمی قلب و کلیه جوان ۱۸ ساله را شکافت
شهادت ۲ کودک خردسال در سنندج بر اثر اصابت ترکش خمپاره اعضای کومله

نگاهی گذرا به جنایت‌ها و شرارت‌های گروهک تروریستی و تجزیه‌طلب کومله، عمق دشمنی سرکردگان و عناصر این گروهک با مردم ایران و مردم انقلابی کردستان را عیان می‌کند. در ذیل به گوشه‌ای از جنایت کومله‌ای‌ها یعنی همکاران رامین حسین‌پناهی اشاره شده است.

کومله جواب اندیشه را با گلوله می‌دهد
شهید حبیب حسین‌زاده ۱۳ تیر ۱۳۳۱ در یکی از روستا‌های مشهد متولد شد. پدرش کشاورز و مادرش خانه‌دار بود. او تا دوره سوم متوسطه ادامه تحصیل داد، سپس درس را رها کرد و به کشاورزی و باغداری مشغول شد. پس از انقلاب عازم جبهه کردستان شد و در سال ۱۳۶۱ به دست عناصر گروهک تروریستی کومله و دمکرات به شهادت رسید.

آنچه در ادامه می‌خوانید شرحی است بر گفت‌وگوی هابیلیان با همسر شهید حبیب حسین‌زاده:

«ما در روستای خرم‌آباد، در جاده کلات زندگی می‌کردیم. قبل ازدواج هیچ آشنایی با هم نداشتیم. مراسم ازدواجمان را بسیار ساده برگزار کردیم. تعدادی وسایل اولیه برای زندگی داشتیم و با همان وسایل زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. شغلش دامداری بود و من هم در کار کمکش می‌کردم. حبیب آقا خیلی به فکر زندگی بود. هر چه من و بچه‌ها لازم داشتیم، برایمان به بهترین شکل مهیا می‌کرد. دستش به کار خیر می‌رفت. هر کس از اهالی روستا کاری داشت، خانه ما می‌آمد. حبیب هم هر طور بود، کارشان را راه می‌انداخت. روی حفظ حجاب خیلی حساس بود. اگر بی‌حجابی می‌دید، نمی‌توانست بی‌تفاوت باشد. هیچ وقت در خانه نمی‌نشست، زمانی که بی‌کار بود، دیدار اقوام می‌رفت. مردی مؤمن و دلسوز بود. ما سه پسر و چهار دختر داشتیم.

بحبوحه انقلاب، حبیب شب‌ها از خانه بیرون می‌رفت و تا صبح به خانه نمی‌آمد، هر شب برنامه‌اش همین بود. به من چیزی نمی‌گفت؛ اما کم‌کم متوجه شدم، رفت و آمدهایش ارتباطی با تظاهرات‌ها و پخش شب‌نامه‌ها دارد؛ این ماجرا‌ها گذشت تا پیروزی انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی. آن زمان معمولا کسی تلویزیون نداشت؛ ولی حبیب یک تلویزیون قراضه خریده بود و شب و روز اخبار جنگ را رصد می‌کرد. مدتی بود، در مورد شهدا و جایگاهشان مدام صحبت می‌کرد. یک روز یکی از دوستان او دنبالش آمد و با هم رفتند. من اصلا متوجه نشدم کجا می‌روند، بعد چند ماه تماس گرفت و گفت: «من جبهه هستم.»

شش ماه بعد جنازه‌‎اش را آوردند.

قبل از اینکه به جبهه برود، گفته بود: «من آرزو دارم، ازدواج یکی از بچه‌ها را ببینم.» با اینکه سن پسرمان کم بود؛ اما او اصرار به ازدواجش داشت. برایش خواستگاری رفتیم و برای عروسمان انگشتر نشان خرید. مراسم شیرینی‌خوران را برگزار کرد و به جبهه رفت. چند گوسفند خریده بودیم که وقتی آمد، جلوی پای او قربانی کنیم. آخر گوسفند‌ها را جلوی جنازه‌اش قربانی کردیم.

بعد از رفتنش هم خیلی نگران بچه‌هایمان بود، می‌گفت: «اول به خدا می‌سپارم، بعد امام‌حسین (ع) خودش کمکت می‌کند.»

سرانجام در کردستان به‌دست نیرو‌های گروهک تروریستی کومله و دمکرات به رگبار گلوله بسته شد. خدا ریشه تروریست‌ها را از بنیان بخشکاند. منافقین و هم‌دستان آنان نظیر کومله و دمکرات جواب اندیشه را با گلوله دادند.»
 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *