«حاج عمران» خاطرات اولین فرمانده لشکر ۲۵ کربلا

16:00 - 22 آذر 1399
کد خبر: ۶۸۲۱۱۹
دسته بندی: فرهنگی ، عمومی
کتاب «حاج عمران» خاطرات اولین فرمانده لشکر ۲۵ کربلا، سردار حاج عبدالعلی عمرانی نوشتۀ سید، ولی هاشمی، به زندگی شخصی این فرمانده از دوران کودکی تا جوانی و حضور در جبهه‌های جنگ و فرماندهی عملیات‌های مختلف می‌پردازد.

- کتاب «حاج عمران» در ۱۵ فصل از ماجراها، اتفاقات، زندگی و مبارزات مردم مازندران با روایت سردار عبدالعلی عمرانی سخن می‌گوید. راوی خاطرات خود را با توجه به سه عنصر صداقت، حادثه و تأثیرگذاری بیان کرده است.

عبدالعلی عمرانی را باید به چندین دلایل جزء تک‌خال‌های دفاع مقدس دانست. او از معدود فرماندهان اولیه سپاه پاسداران است که تجربه حضور در اغتشاشات داخلی مثل گنبد، بندر ترکمن و کردستان را قبل از دفاع مقدس داشته است. وی از فرماندهانی است که در اولین روزهای جنگ، در کلیدی‌ترین منطقه نبرد یعنی جبهه میانی مثل سر پل ذهاب و اسلام‌آباد حضور داشته. همچنین حضور او در اولین دوره تربیت فرماندهی دانشکده امام علی سپاه پاسداران با تجربیاتش در جبهه درهم آمیخت و از وی مردی کارآزموده ساخت. عمرانی در کنار فرماندهان بزرگی چون محسن رضایی، حسن باقری، حسین خرازی، مهدی باکری، محمدابراهیم همت، محمدباقر قالیباف و... حضور داشته و علاوه بر آموختن دانش فرماندهی، از ایثار و اخلاص این بزرگمردان که زبانزد خاص و عام بودند بهره‌ها برد.

یکی از فعالیت‌های مهم حاج عمران ارتقاء تیپ 25 کربلا به لشکر بود. حاج عمران نه تنها در ابتدای دفاع مقدس وارد فضای علمی حماسه و نبرد شد، بلکه در انتهای جنگ نیز در دانشگاه امام حسین شرکت کرده و به گواه مسئولان وقت سپاه جزء ممتازان این دوره بود.

تمامی اتفاقات گفته شده در این کتاب، مستند و منبع آن‌ها در قالب پی‌نوشت در پایان هر فصل آورده شده، همچنین دست‌نوشته‌های سردار عمرانی، احکام صادر شده، نقشه‌ها و تصاویر بر استناد کتاب حاج عمران اضافه کرده است.

حاج عمران در روزهای جنگ تمامی حوادث را به طور روزانه یادداشت کرده و در خاطراتش از هم‌رزم شدن با شهیدان باکری، حسن باقری، مهدی زین‌الدین، حسین خرازی و ابراهیم همت سخن گفته است.

در بخشی از کتاب حاج عمران می‌خوانیم:

چند روز در پادگان امام‌خمینی استراحت کردم؛ تا اینکه به جلسه‌ای در شورای فرماندهی لشکر دعوت شدم. در جلسه، ابتدا از وضعیت عملیات والفجر 6 گزارشی داده شد. بعد از جمع‌بندی، نتیجۀ جلسه این شد که به فکر مأموریت جدید باشیم. در این زمان، نیروهای لشکر در چهار منطقه مستقر شده بودند؛ خط چیلات به فرماندهی محمدرضا عسگری، پایگاه شهید بهشتی، پادگان شهید بیگلو، و پاسگاه زید.

فرمانده لشکر برای دوستان توضیح داد که سه قرارگاه مهم عملیاتی داریم؛ «قرارگاه کربلا» در جنوب، «قرارگاه نجف» در جبهه‌های میانی، و قرارگاه «حمزه سیدالشهدا» در شمال غرب که حوزۀ مأموریت هرکدام مشخص است و به هر منطقه‌ای که وارد بشویم، تحت پوشش یکی از این سه قرارگاه قرار خواهیم گرفت. (ما که به جنوب رفته بودیم تحت امر قرارگاه کربلا بودیم. )

سپس نامه‌ای از قرارگاه برایمان خواند و گفت: «مأموریت جدید لشکر نگه‌داریِ خط و جایگزینی نیرو‌های ارتشه. ما باید تو اطراف پاسگاه زید به عرض ده کیلومتر خط پدافندی رو از ارتش تحویل بگیریم. برای هر گردان، دو گروهان احتیاط از گردان‌های دیگه بگیرید و یه گروهان هم گشتی رزمی بذارید که تو مواقع ضروری وارد عمل بشه. تو جناحین ما لشکر ۷، ولی عصر (عج) از سپاه پاسداران و لشکر ۲۱ حمزۀ ارتش مستقر خواهند بود.»

و در مرحلۀ آخر، از روی نقشه، محل استقرار لشکر را در خط جدید نشان داد. فرمانده تأکید کرد که علاوه بر نگه‌داری از خط، به واحد اطلاعات کمک کنید تا دشمن و وضعیت آن را شناسایی کند و همچنین، از مهندسی خواست تا در منطقه، یک قرارگاه تاکتیکی به اسم «جنت» نیز برای لشکر آماده کند.

من چون جغرافیای منطقه را می‌شناختم، پرسیدم: «قبلاً این خط، موانع مصنوعی، مثل خاکریز و سنگرهای محکم نداشت. الان وضعیت اون چه‌طوره؟!» فرمانده لشکر گفت: «قرار شده چهار دستگاه لودر و بولدوزر، خاکریز بلندی روی جادۀ طلاییه به پاسگاه زید و کوشک بزنن که وضع خط بهتر می‌شه.»



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *