«پزشک پرواز» به چاپ دوم رسید

11:38 - 11 اسفند 1399
کد خبر: ۷۰۶۰۷۸
چاپ دوم «پزشک پرواز»، خاطرات دکتر محمدتقی خرسندی آشتیانی نوشته فاطمه دهقان نیری با استقبال مخاطبان به چاپ دوم رسید.

- کتاب «پزشک پرواز» بخش‌هایی از رویداد‌های ناگفته و زوایای اقدامات گروه پزشکی خدمت‌گذار را در دوران دفاع مقدس برای خواننده روشن می‌کند. پزشک جوانی که در نخسیتن روز‌های آغاز جنگ، با تحویل مطب و جمع کردن وسایل خود عازم تهران بوده تا مقدمات حضورش را در خارج از کشور برای گرفتن تخصص فراهم کند. اما آژیر جنگ و حمله عراق به ایران، تمام برنامه‌های پزشک خلبانان پایگاه وحدتی دزفول را بهم می‌ریزد و فصلی نو در زندگی وی آغاز می‌شود.

همزمانی تحصیل و طبابت در دوران انقلاب و روز‌های پر اضطراب مبارزه تا حضور در پایگاه وحدتی دزفول به عنوان پزشک مخصوص خلبانان، روایت‌هایی خواندنی از زندگی دکتر خرسندی را در پزشک پرواز به تصویر می‌کشد. اما حجم اصلی کتاب روایتگر روز‌هایی است که دکتر خرسندی از همان ابتدای جنگ تحمیلی درگیر مداوای مجروحان در بیمارستان می‌شود. فعالیت داوطلبانه‌ای که حتی برنامه‌های او را برای گذراندن دوران تخصص پزشکی به تعویق می‌اندازد.

برای تدوین این کتاب، ده جلسه مصاحبه برگزار شد. محمدتقی خرسندی متن پیاده شدۀ مصاحبه‌ها را بعد از تدوین اولیه مطالعه و تأیید کرد. در نهایت، آنچه در مقابل دیدگان شما قرار دارد، گویای خاطرات ایشان از دوران کودکی و نوجوانی، خاطرات تحصیلی، رویداد‌های دفاع مقدس و سرانجام خاطرات پس از دفاع مقدس تاکنون است.

محمدتقی خرسندی آشتیانی، در سال ۱۳۲۹ در شهرستان آشتیان متولد شد. پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی، تخصص پزشکی خود را در رشتۀ گوش و حلق و بینی، از بیمارستان امیر اعلم، وابسته به دانشگاه علوم پزشکی تهران، اخذ کرد و فلوشیپ گوش را طی یک سال در این بیمارستان گذراند. سپس چهار ماه دورۀ تکمیلی فک و صورت را در بیمارستان حضرت «فاطمه (س)» طی کرد و تحصیلات خود را تا سطح «professor ficsh» در «university hospital» زوریخ سوئیس به پایان برد. ایشان، اکنون عضو هیئت علمی و استاد تمام دانشکدۀ پزشکی دانشگاه تهران است.

خاطرات خرسندی از دوران کودکی و تحصیل شروع می‌شود. اولین خاطراتی که همراه با مادر به درمانگاه کوچک آشتیان رفته است یا روز‌های تحصیل که در مدرسه از آرزو‌های شغلی اش برای معلم خود می‌گوید.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «.. در دوران کودکی که برای گلودردم همراه مادر به درمانگاه می‌رفتم، عشق به درمان بیماران در دلم کاشته شد. شاید پنج یا شش ساله بودم. آن موقع تنها درمانگاه آشتیان در حاشیه شهر بود، درمانگاه کوچکی که تنها پزشک شهر بیمارن را در آنجا معاینه می‌کرد...»



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *