آموزش‌های علی هاشمی برای شکار تانک‌های عراقی

23:00 - 11 خرداد 1400
کد خبر: ۷۲۹۵۳۴
دسته بندی: سیاست ، دفاعی و مقاومت
هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.

 - شهید «علی هاشمی» از جمله کسانی است که با شنیدن «أین عمار» سر از میان نیزارهای هور بلند کرد و به ندای مظلومیت ولی زمان خود لبیک گفت. هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.

کتاب هوری که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است، به بخشی زندگی‌نامه و خاطرات سردار فاتح «هور»، شهید سرلشکر علی هاشمی می‌پردازد.  در سلسله برش‌هایی، به بازخوانی این کتاب می‌پردازد.
 

***

انقلابی دیگر

همرزمان شهید
آن موقع شایع شده بود که اعراب در شهر‌های حمیدیه، هویزه و چند جای دیگر با عراقی‌ها همکاری می‌کنند. خیلی از سپاهی‌ها نمی‌خواستند عرب‌های بومی را در جمع خود بپذیرند، اعتمادی به آن‌ها نداشتند!

حس بدبینی ایجاد شد و این اتفاق فقط به سود دشمن بود. یادم هست که علی هاشمی با آن تیزهوشی خاصی که از او انتظار میرفت، اصرار داشت این فاصله را کم کند. با اینکه بعضی دوستان مخالف بودند، اما او قصد داشت مردم بومی منطقه را در سازمان سپاه وارد کرده و از آنان برای دفاع کمک بگیرد. وقتی عرب‌ها به ساختمان سپاه می‌آمدند، با روی باز از آنان استقبال می‌کرد.

به هر حال سازماندهی این نیرو‌ها در کنار بقیه، کار بسیار سختی بود. آن هم در منطقه دشت‌آزادگان که هر قسمتش آداب و رسوم و فرهنگ خاصی داشت! در بعضی مناطق، شیوخ حرف اول و آخر را می‌زدند؛ که این خودش انقالب تاز‌های می‌طلبید!

فرهنگ و دیدگاه نیرو‌های فارس و عرب با هم تفاوت چشمگیری داشت. علی باید کاری می‌کرد تا آن‌ها با علاقه همدیگر را می‌پذیرفتند. این یک انقلاب دیگر بود.

آن زمان مرکزیت سپاه تازه شکل گرفته و دستورالعمل‌ها کلی صادر می‌شد. در چنین موقعیتی باید ساختار سازمان و ... را خود علی هاشمی به وجود می‌آورد. دوست داشتم ببینم علی با این مشکل چه می‌کند!

یک روز علی رفت و یک جزوه از شوهر خواهرش که در ارتش کار می‌کرد گرفت. در آن نوع روابط سازمانی و برخورد با زیردست و بالا دست و مسائل مربوط به سازماندهی نیرو‌ها را توضیح داده بود. آن جزوه را به خوبی مطالعه کرد.

اساس کار را بر مبنای اصول نظامی ارتش، اما با چاشنی محبت و برادری به وجود آورد. او همه چیز را با دقت بررسی کرد تا بهترین نتیجه را بگیرد.

همیشه فرماندهان یا معاونانی انتخاب می‌کرد که قدرت خلاقیت داشته باشند. تا اگر برای دیگر فرماندهان سپاه مشکلی پیش آمد، اوضاع به هم نریزد.

با اینکه شرایط سخت بود، اما در چهره علی آرامش موج می‌زد. اینطوری بچه‌ها بادیدن او جان تاز‌های می‌گرفتند.
از نیمه دوم مهر ۱۳۵۹ سپاه حمیدیه به یکی از محور‌های مهم عملیاتی جنوب تبدیل شد. علی آقا بین حمیدیه و سوسنگرد خط تشکیل داد. بیشترین سلاحی که از آن استفاده می‌کردیم خمپاره ۸۱ و ۱۲۰ بود.

نیرو‌ها داوطلب بودند و آموزش ندیده، اما آنقدر فعالیت‌ها چشمگیر بود که عراق تصور کرد یک ارتش منظم در حمیدیه صف‌آرایی کرده. بعضی روز‌ها یک قبضه خمپاره بیش از پانصد گلوله شلیک می‌کرد!

یادم هست که با حاج علی در ساختمان سپاه حمیدیه بودیم. ناگهان صدای انفجار مهیبی شهر را لرزاند!

بیرون که آمدیم دیدیم مردم همه دارند بر سرشان می‌زنند و فرار می‌کنند!

دنبال علت انفجار بودیم. متوجه شدیم زیرزمین دبیرستانی که در نزدیک مقر ما بود منفجر شده.

وقتی آنجا رسیدیم فهمیدیم بچه‌ها از سر بی‌اطلاعی و عدم آموزش، مهمات غنیمتی را روی هم در زیرزمین چیده‌اند و با یک بی‌احتیاطی همه چیز از بین رفته.

این شد که علی آقا در کنار کار‌های دفاعی و عملیاتی، کار آموزشی را دوباره شروع کرد. ابتدا نیرو‌های داوطلب را سازماندهی کرد. بعد بچه‌هایی را که با امور رزمی آشنایی داشتند، مسئول آموزش دادن به داوطلبان کرد.

این آموزش‌ها ابتدایی بود، اما خیلی به کار آمد. گاهی هم نیرو‌ها را به پادگان تیپ ۳ دشت آزادگان می‌فرستاد تا آموزش رزمی ببینند. یک گروهبان را مسئول کرد تا به سپاهی‌های داوطلب آموزش بدهد.

مدتی بعد نیروی زیادی به جبهه اعزام شد. ایستاده بودیم و نگاهشان می‌کردیم. از دیدن این همه نیرو به وجد آمدم و گفتم: علی، با این همه نیرو، ما اگر بخوایم، میتونیم همه عراق رو بگیریم. نگاه کن!

حاج علی نگاهی به من کرد و گفت: «نه، اینطور هم نیست. بیشتر این‌ها آموزش ندیده‌اند، سازماندهی و آموزش این نیرو‌ها خودش کلی وقت می‌بره.»

یادم هست که علی آقا موشک‌انداز «تاو» را از اسلحه‌خانه ارتش تحویل گرفت و سپرد به دو نفر از بچه‌های سپاه. آن‌ها هم در مدت کوتاهی کار با آن را یاد گرفتند. دیگه کارشان شده بود شکار تانک! بالای بلندی، نزدیک کرخه سنگر می‌گرفتند و با موشک، تانک‌های دشمن را شکار می‌کردند.
 
 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *