رؤسای قوه قضائیه وکیل آنلاین مجله حقوقی

تلاش خستگی‌ناپذیر علی هاشمی در عملیات بیت‌المقدس

23:00 - 27 خرداد 1400
کد خبر: ۷۳۳۷۶۷
دسته بندی: سیاست ، دفاعی و مقاومت
هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.

 - شهید «علی هاشمی» از جمله کسانی است که با شنیدن «أین عمار» سر از میان نیزارهای هور بلند کرد و به ندای مظلومیت ولی زمان خود لبیک گفت. هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.

کتاب هوری که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است، به بخشی زندگی‌نامه و خاطرات سردار فاتح «هور»، شهید سرلشکر علی هاشمی می‌پردازد.  در سلسله برش‌هایی، به بازخوانی این کتاب می‌پردازد.
 

***

آزادی خرمشهر

جمعی از دوستان شهید

مرحله سوم عملیات بیت‌المقدس بود. قرار شد حاج علی با تیپ ۳۷ نور از قرارگاه قدس بین طلائیه و منطقه کوشک وارد عمل شود. همه نیرو‌ها داشتند برای عملیات آماده می‌شدند.

بچه‌های گردان نبوت هم از تهران به تیپ ۳۷ نور ملحق شدند. حاجی آن‌ها را تقسیم کرد. چند نفری از آن‌ها را با نیرو‌های اطلاعات عملیات به منطقه طراح فرستاد. ما در عملیات، در منطقه خودمان باید عمل می‌کردیم.

گردان نبوت وارد عمل شد. شنیدیم که تانک‌های عراقی روی خاکریز آنان آمدند و نورافکن انداختند و بیشتر آن‌ها را با گلوله مستقیم شهید کردند. یکی از فرماندهان آن‌ها شخصی به نام درویشی بود.

درویشی هم آنجا شهید شد. او حاج علی را خیلی دوست داشت. می‌گفت این فرمانده شما علی هاشمی آدم خوبیه. خودمونیه. اصلا تکبر نداره و...

تیپ ۳۷ نور قرار بود در حین عملیات فقط خاکریز‌های مشخص‌شده را به نیرو‌های عملیاتی نشان دهد و مستقیما در عملیات شرکت نکند. اما بعد از این اتفاق و شهید شدن بچه‌های گردان نبوت، بچه‌ها خودشان را متعهد دانستند که کاری انجام دهند. خلاصه بچه‌ها وارد عمل شدند و عراقی‌ها را عقب راندند.

سرانجام عملیات بزرگ بیت‌المقدس با موفقیت به سرانجام رسید. خرمشهر در مقابل چشمان بهت‌زده دشمنان آزاد شد. فراموش نمی‌کنم. حاجی بیسیم را گرفته بود و داد می‌زد: «خرمشهر آزاد شد، خرمشهر آزاد شد».

در این عملیات ندیدم حاجی لحظه‌ای آرام و قرار داشته باشد. آنقدر عرق ریخت که سر تا پای لباسش سفید شد.
 
٭٭٭
 
بعد از عملیات، به جفیر رفتیم و در پاسگاه شمالی مستقر شدیم. عراقی‌ها وقتی عقب‌نشینی می‌کردند پشت سرشان مین می‌گذاشتند تا حرکت ما را کند کنند.

بعد از چند روز به موقعیت قبلی برگشتیم. عراق با تانک‌های پیشرفته و ادوات زرهی سنگین دوباره حمله کرد و جلو آمد. قصد داشتند ما را محاصره کنند.

شب که شد حاجی من را صدا کرد و گفت: «بریم نزدیک عراقی‌ها ببینیم چه خبره؟»

می‌خواست منطقه را شناسایی کند. گفتم: منطقه خطرناکه. نمیشه بریم. شما فرمانده هستید. ممکن اتفاقی بیفته.

اما حاجی قبول نکرد. سوار موتور شدیم و به سمت سیل‌بند دوم نزدیک هورالهویزه رفتیم. ما آنقدر به عراقی‌ها نزدیک شدیم که به خوبی آن‌ها را می‌دیدیم.

حاجی سرش را برای چند لحظه روی سیل‌بند گذاشت. آنقدر خسته بود که چشم‌هایش بسته شد!

شاید چند ثانیه نشده بود که در همان حال خواب گفت: «به گوشم، به گوشم، بله...»

با عجله حاجی را صدا زدم. گفتم: حاجی بلند شو داره خودروی دشمن مییاد. بلند شو.

اما حاج علی آن قدر خسته بود که اصلا متوجه نشد که صدایش میکنم. حق داشت، در عملیات بیت‌المقدس روز و شب نداشت.

مرتب صداش زدم و گفتم: حاجی بلند شو، بلند شو. بعد با عجله رفتم و موتور را آوردم. به هر ترتیبی بود به زحمت بلند شد و ترک موتور نشست. من هم گاز دادم و با سرعت حرکت کردم.

دائم به حاجی می‌گفتم: اشتباه کردم تو رو آوردم. اگر تیر بخوری، خیلی بد می‌شه. تو ناسلامتی فرمانده‌ای.

برگشتیم. اما شرایط خیلی سخت بود. با هر درد سری بود به سالمت به مقر عراقی‌ها دائم آتش می‌ریختند.

با اینکه عراقی‌ها قصد داشتند ما را دور بزنند، اما الحمدلله نتوانستند کاری از پیش ببرند.

روز‌های بعد مواضع خودمان را تثبیت کردیم و شجاعانه دشمن را عقب زدیم.

بعد از آن حاجی یک خط پدافندی از طلائیه تا چزابه برای حفظ منطقه ایجاد کرد.

 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *