علی هاشمی؛ دلیل جذب صدها نفر به سپاه سوسنگرد

23:00 - 29 خرداد 1400
کد خبر: ۷۳۴۳۴۴
دسته بندی: سیاست ، دفاعی و مقاومت
هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.

 - شهید «علی هاشمی» از جمله کسانی است که با شنیدن «أین عمار» سر از میان نیزارهای هور بلند کرد و به ندای مظلومیت ولی زمان خود لبیک گفت. هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.

کتاب هوری که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است، به بخشی زندگی‌نامه و خاطرات سردار فاتح «هور»، شهید سرلشکر علی هاشمی می‌پردازد.  در سلسله برش‌هایی، به بازخوانی این کتاب می‌پردازد.
 

***

سپاه سوسنگرد

علی ناصری
پس از سوم خرداد و آزادسازی خرمشهر، از مقام‌های بالای سپاه، دستور انحلال واحد‌ها و تیپ‌ها رسید!

بعضی تیپ‌ها از جمله امام حسن ۷ که فرمانده‌اش حسین کلاه‌کج و تیپ ۳۷ نور و چند یگان دیگر منحل شدند.

علی هاشمی خیلی از این انحلال ناراحت شد. حق داشت. تیپ ۳۷ نور در سال‌های اول جنگ خدمات زیادی انجام داد و عملیات‌های موفقیت‌آمیز بسیاری علیه دشمن به ثمر رساند.

بچه‌ها از اینکه می‌دیدند، تیپ ما پس از آن همه زحمت صادقانه در آن شرایط سخت منحل شده خیلی افسوس می‌خوردند. مدتی بعد از مرکز به حاجی ابلاغ کردند که سپاه سوسنگرد را تحویل بگیرد.

حمیدیه، بستان، هویزه و کل هور زیر نظر سپاه سوسنگرد قرار گرفت. سپاه سوسنگرد در محل ساختمان ساواک مستقر بود.

در زمان شاه و قبل از انقلاب، ساواک در سوسنگرد نفوذ و حضوری بسیار قوی داشت. آن‌ها کوچکترین تحرکات را نابود میکردند. اما حالا همان ساختمان شده بود مرکز مقاومت!

حاجی از این مسئولیت ناراحت بود. علت اصلی ناراحتی او این بود که نه تنها از جبهه دور شد، بلکه می‌دانست بچه‌های خوبی که در این مدت با او رشد کرده بودند، به زودی و به همین دلیل از او جدا می‌شوند.

حاجی نیرو‌های ورزید‌های را از ابتدای جنگ جذب کرده و پرورش داده بود. خیلی کم پیش می‌آمد که این نیرو‌ها از هم جدا شوند. برای همین اولین کاری که کرد، جلوی پراکنده شدن نیروهایش را گرفت.

سپاه سوسنگرد بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر دیگر خط نبرد نداشت. طبیعی بود که بچه‌ها بروند جایی که خط مقدم باشد.

ولی حاج علی با جاذبه خاص خودش که جاذبه‌ای معنوی بود بچه‌ها را نگه داشت و پایبند کرد.

یک بار مسئولیتی به من پیشنهادی شد. حاجی من رو کشید کناری و گفت: «علی ناصری اگر می‌خواهی بروی جای دیگر، من برایت امضا می‌کنم که بروی عیبی ندارد. ولی بدان، من اگر تنها هم شوم، می‌مانم».

می‌دانستم حاجی حرفی رو که میزنه به آن عمل می‌کنه. وقتی اینطور گفت، دیگر نتوانستم تنهایش بگذارم؛ بنابراین همان‌جا ماندم و در سازماندهی دبیرخانه و اطلاعات سپاه سوسنگرد با حاجی همکاری کردم.

مشکلات زیاد بود. اوضاع سپاه سوسنگرد نا به سامان بود. شهر تازه آزاد شده بود و هنوز کامل پاکسازی نشده بود.

مردم کم‌کم داشتند به خانه و زندگی‌شان برمی‌گشتند. منافقین هم در شهر تردد داشتند! در سپاه سوسنگرد هم، فقط هشت نفر از بومی‌های خود منطقه مانده بودند که اصلاً روحیه خوبی نداشتند!

بومی‌های منطقه به دلیل رفتار تبعیض‌آمیز مسئولان قبلی، از فرماندهان و مدیران شهری دل خوشی نداشتند و ما را از خودشان نمیدانستند.

اما حاجی کسی نبود که این مسائل زمین‌گیرش کند. خودش عرب‌زبان بود و احساس می‌کرد با مردم سوسنگرد اشتراکات فرهنگی بسیاری دارد، برای همین می‌خواست ارتباط صمیمانه و دوستانه‌ای با مردم برقرار کند و اعتماد آنان را به سپاه جلب کند.

با بزرگان طوایف و شیوخی که مورد احترام مردم بودند، ولی به جهت بعضی رفتار‌های نادرست قبلی، جنگ را رها کرده بودند، دیدار کرد و به آنان مسئولیت سپرد تا ما را از خودشان بدانند و سرنوشت جنگ برایشان اهمیت پیدا کند.

بعضی دیدار‌ها از قبل هماهنگ می‌شد، اما حاجی گاهی اوقات به یکی از بچه‌ها می‌گفت بیا بریم خانه فلان شیخ.

آنوقت بدون هماهنگی می‌رفت و می‌نشست با بزرگ طایفه گرم می‌گرفت و درباره مشکلات و وضعیت موجود صحبت می‌کرد. با این برخورد کم‌کم سران و شیوخ به ما اعتماد کردند.

این کار حاجی جواب داد. آن‌ها آنقدر به حاجی نزدیک شدند که بعد‌ها خودشان در شناسایی‌ها و کار‌های اطلاعاتی به کمک ما می‌آمدند.

مدتی بعد شیخ عیسی، امام جمعه سوسنگرد با حاجی جلسه گذاشت تا مردم مشکلات‌شان را مطرح کنند. همین امر سبب جذب صد‌ها نفر به سپاه سوسنگرد شد.
 
 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *