رؤسای قوه قضائیه وکیل آنلاین مجله حقوقی

مناظره امام باقر (علیه‌السلام) با اسقف مسیحی

10:12 - 27 تير 1400
کد خبر: ۷۴۲۳۰۳
دسته بندی: سیاست ، گزارش و تحلیل
شکافنده‌ علوم، کمترین توصیفی است که برای امام باقر (علیه‌السلام) بیان شده و شخصیت و شأنیت مقام ایشان به حدی است که بزرگان علمای مذاهب دیگر به فضل و علم ایشان اقرار می‌کنند.
- محمد مهریار - شکافنده‌ علوم، کمترین توصیفی است که برای امام باقر (علیه‌السلام) بیان شده و شخصیت و شأنیت مقام ایشان به حدی است که بزرگان علمای مذاهب دیگر به فضل و علم ایشان اقرار می‌کنند، تا جایی که در مجالس با عظمت، و مناظرات بزرگ، و مباحثات علمی بین امام و دانشمندان و علما، چهره‌ی درخشان علمی ایشان، هم‌چون خورشید، بر بالای عالم هستی می‌درخشد و کسی توان مقابله با «نور الله فی السموات و الارض» را ندارد.

امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرمایند: روزى رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) به جابر بن عبدالله انصارى فرمود: اى جابر! تو محققاً زنده می‌مانى تا فرزندم محمد بن على بن حسین (علیه‌السلام) را درک کنى که در تورات معروف است به باقر؛ چون به او برخوردى، سلام مرا به او برسان. جابر وارد بر على بن الحسین (علیه‌السلام) شد و امام باقر (علیه‌السلام) را که پسر بچه‌‏اى بود، نزد امام سجاد (علیه‌السلام) دید؛ به ایشان گفت: اى نوجوان! نزد من بیا؛ پیش آمد و گفت عقب برو. امام باقر (علیه‌السلام) به عقب بازگشت، جابر گفت به پروردگار کعبه این شمایل رسول خدا است؛ سپس به امام سجاد (علیه‌السلام) عرض کرد، ایشان چه کسی است؟ امام (علیه‌السلام) فرمودند: پسر من و امام بعد از من. جابر برخاست و بر پاهاى امام باقر (علیه‌السلام) افتاد و آن‌ها را می‌بوسید و می‌گفت جانم به فدایت، یا ابن رسول الله! سلام جدت را پذیرا باش. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) به‌شما سلام رسانده؛ دو چشم امام باقر (علیه‌السلام) پر از اشک شد و امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند، اى جابر! بر جدم رسول خدا تا آسمان‌ها و زمین بر پا است سلام باد و بر تو اى جابر! به‌خاطر آن‌که سلام ایشان را به من رساندى. [۱]
 
شوق جابر بن عبدالله انصاری، صحابی گرانقدر پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) در زیارت امام باقر العلوم (علیه‌السلام) به حدی است که سبب شده، ایشان با کهولت سن، مشتاق زیارت امامی باشد که پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) او را امر به رساندن سلامش کرده است.

در ادامه یکی از مناظرات حضرت باقر العلوم (علیه‌السلام) با اسقف مسیحیان شام را به عنوان نمونه بیان می‌کنیم:
هشام بن عبدالملک خلیفه جور بنی‌مروان، امام باقر (علیه‌السلام) را به شام احضار کرد؛ امام (علیه‌السلام)، درجمع مردم شام حاضرمی‌شدند و به سؤالات مردم جواب می‌دادند. روزی ایشان مشاهده کردند که مسیحیان به جانب یک کوه در بیرون شهر می‌روند. امام پرسیدند: آیا امروز عید مسیحیان است؟ در جواب گفتند: نه! مسیحیان، هر سال در چنین روزی به نزد عالمی دانا از نصارا که اصحاب حواریون حضرت عیسی (علیه‌السلام) را درک کرده می‌روند و سؤالاتشان را از او می‌پرسند. امام سر خود را پوشاندند و با عده‌ای از اطرافیان خود به آن کوه رفتند و در میان مسیحیان نشستند. چهره‌ی نورانی امام باقر (علیه‌السلام) توجه اسقف را به خود جلب کرد و از امام (علیه‌السلام) پرسید: آیا شما از ما مسیحیان هستی یا از مسلمانان؟ امام (علیه‌السلام) در پاسخش فرمودند: از مسلمانان هستم. اسقف، امام (علیه‌السلام) را به مناظره دعوت کرد وامام به او فرمودند: شما ابتداء سؤالاتت را بپرس. اسقف از امام باقر (علیه‌السلام) پرسید: چرا شما مسلمانان ادعا می‌کنید که اهل بهشت غذا می‌خورند و می‌آشامند، اما احتیاجی به دفع مدفوع ندارند؟ آیا چنین نمونه‌ای در این دنیا وجود دارد؟ امام (علیه‌السلام) فرمودند: بله! نمونه‌اش در دنیا جنین در رحم مادر است که از هر چه مادرش تغذیه می‌کند، او نیز می‌خورد، ولی مدفوعی ندارد. اسقف سؤال بعدی‌اش را دربارۀ میوه‌ها و نعمت‌های بهشتی پرسید. او گفت به چه دلیل شما مسلمانان بر این باور هستید که میوه‌ها و نعمت‌های بهشتی کم نمی‌شود و هر چه از آن‌ها خورده شود، چیزی از آن کم نمی‌شود؟ اسقف نمونه‌ی دنیایی آن را از امام (علیه‌السلام) در خواست کرد. امام (علیه‌السلام) در جواب فرمودند: نمونه‌ی آن در دنیا، آتشی است که می‌بینید؛ اگر کسی از شعله آتشی، صد‌ها چراغ روشن کند، شعلۀ آتش اول به جای خود باقی است و از آن چیزی کم نمی‌شود. اسقف از امام (علیه‌السلام) پرسید: آن دو پسر که بودند که یک شب مادرشان به هر دو آبستن شد، یک ساعت به دنیا آمدند، یک ساعت هر دو مردند، امّا یکی از آنان صد و پنجاه سال عمر کرد و دیگری پنجاه سال؟ امام (علیه‌السلام) فرمودند: عزیر و عُزره بودند، مادرشان به همان نحو که گفتی آبستن شد و به همان‌گونه زایید و چند سالی با هم زندگی کردند. سپس خداوند عزیر را برای مدّت صد سال میراند و پس از صد سال زنده‌اش کرد، باقی پنجاه سال را با برادرش به سر برد و در یک ساعت هر دو مردند.

اسقف که از شدت عصبانیت، از پاسخ‌های امام عاجز شده بود رو به مردم کرد و گفت: مردم من تا به امروز دانشمندی مانند ایشان ندیدم و دیگر با شما صحبتی نخواهم کرد؛ از جایش برخاست و به جانب کوهی که در آن ساکن بود، بازگشت. مسیحیان نیز که از درایت وعلم امام، شگفت‌زده شده بودند؛ همراه با امام (علیه‌السلام) به شام بازگشتند. [۲]
 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *