رسیدگی به خانواده شهدا از وظابف همیشگی علی هاشمی

23:00 - 14 مرداد 1400
کد خبر: ۷۴۶۹۳۹
دسته بندی: سیاست ، دفاعی و مقاومت
هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.

 - شهید «علی هاشمی» از جمله کسانی است که با شنیدن «أین عمار» سر از میان نیزارهای هور بلند کرد و به ندای مظلومیت ولی زمان خود لبیک گفت. هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.

کتاب هوری که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است، به بخشی زندگی‌نامه و خاطرات سردار فاتح «هور»، شهید سرلشکر علی هاشمی می‌پردازد.  در سلسله برش‌هایی، به بازخوانی این کتاب می‌پردازد.
 

***

رسیدگی به خانواده شهدا از وظابف همیشگی علی هاشمی

وظیفه

همرزمان
حاج علی رسیدگی به خانواده شهدا را جزء وظایف همیشگی خودش می‌دانست.

یکبار سوار ماشین شدیم. حاجی رو کرد به بچه‌ها و گفت: «بچه‌ها حتماً وقتی مرخصی می‌روید به خانواده شهدا سر بزنید. آن‌ها انتظاری از شما ندارند، تازه یک لیوان شربت هم جلویتان می‌گذارند، ولی در عوض خوشحال می‌شوند که حداقل فراموش نشده‌اند».
 
بعد رو کرد به سید و گفت: سید، حالا که پدر سجاد هم امروز افتخار داده و با ما اومده، زحمت بکش، من و بذار دم خونشون. می‌خوام برم یه سر به خانواده آن‌ها بزنم.
 
سید صباح ما رو در خانهی آقای خویشکار پیاده کرد و رفت. پدر سجاد در زد. وقتی رفتیم داخل و نشستیم، حاجی گفت:» آقای خویشکار حواستون به بچه‌های شهدا هست؟

بعد حاجی گفت: «در ضمن می‌خوایم بریم به پدر و مادر چند تا از شهدا هم سر بزنیم. به نظر شما چی براشون بگیریم بهتره؟»
 
آقای خویشکار گفتند: هوا سرده، زمستونه، بهتره بخاری ببرید.

بعد قرار شد آقای خویشکار چند تا بخاری بگیرند و وقتی آماده شد، به حاجی خبر بدهد تا به خانوادهی شهدا تحویل بدهیم.

حاجی چند تا کاپشن هم برای بچه‌های شهدا خرید. وقتی آقای خویشکار خبر داد که بخاری‌ها آماده است، به خانهی آقای خویشکار رفتیم و حاجی کاپشن‌ها را نشان داد و گفت: «ببینید این‌ها خوبه؟ به سن و سال و قد و قوارشون میخوره؟»
 
آقای خویشکار هم تأیید کرد و بعد بخاری‌ها رو پشت ماشین جا دادیم و رفتیم. بچه‌ها با دیدن کاپشن‌ها خیلی خوشحال شدند. بعد به سمت خانهی یکی از بچه‌ها که اهل رامهرمز بود و خانواده‌اش دو شهید داده بودند رفتیم و هدیه را به آن‌ها دادیم.

٭٭٭

جودی یکی از نیرو‌های خوب قرارگاه بود. خیلی شوخ و اهل شیطنت بود. حاجی همیشه میگفت که جودی زبل و دوستداشتنی است. در ماجرای شناسایی‌های عملیات خیبر جودی اسیر شد. 

حالا خبر آورده بودند که یک سری از اسرا قرار است آزاد شوند. عراق گفته بود اسرای بیمار و کسانی که شرایط خاص دارند را آزاد میکند. اسم جودی هم در بینشان بود.

خبر به حاجی که رسید خیلی خوشحال شد و تاریخ آمدنش را پرسید و خودش برای استقبال از جودی رفت راه آهن و دم راه پله‌های راه آهن اهواز ایستاد تا اولین کسی باشد که بازگشتش را تبریک می‌گوید.

جودی از دور لنگ‌لنگان آمد، تا حاجی رو دید چشمانش برق زد. خیلی خوشحال شد. همدیگر را در آغوش گرفتند.

حاجی تا دم در خانه‌شان جودی را همراهی کرد و گفت: «حالا با شما کار داریم جودی. ولی فعال برو به خانواده‌ات برس».
 
حاجی به همین اکتفا نکرد و وقتی به قرارگاه برگشتیم، از حاج عباس هواشمی که جانشین بود و حکم بزرگتر بچه‌ها رو داشت خواست تا یک مجلس مهمانی برای جودی در خانه‌اش بگیریم.

شب مهمانی دور سفره نشستیم. حاجی با حالت خنده و شوخی گفت: «ببخشید که اینجا دعوتتون کردم. من دیگه رفتم قاطی مرغ‌ها و بچه دارم. خونه من هم کوچیکه و...».
 
بعد گفت: «راستی جودی وقتی شما اسیر شدی، ما عملیات رو دو ماه عقب انداختیم. مطمئن نبودیم شما حرفی نزنی. دو تا از نیرو‌های اطالعاتی رو فرستادم دنبالت تا پیدایت کنند.
 
در بیمارستان زبیر عراق شما رو دیده بودند و تحقیق کردند و مطمئن شدند که چیزی نگفته‌ای. بعد ما عملیات را شروع کردیم«.
 
جودی درحالیکه تعجب کرده بود گفت: یعنی شما دنبال من اومدید؟ حاجی گفت: «بله که اومدیم، فکر کردی ما نیروهامون رو به همین راحتی رها می‌کنیم؟!»

جودی هم گفت: نه علی، از این بابت که مطمئنم. مادرم که خیلی از شما راضیه و تشکر می‌کنه. میگه شما تو این مدت دائماً به او سرکشی کردی و کارهاش رو انجام دادی.
 
حاجی درحالی‌که سرش رو پایین انداخته بود گفت: نه بابا، کاری نکردیم. اینا همه وظیفه است.
 
 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *