رؤسای قوه قضائیه وکیل آنلاین مجله حقوقی

از عقلانیت تا احساس با روایتی دیگر از کربلا

14:00 - 27 شهريور 1400
کد خبر: ۷۵۸۸۶۰
در بخش ابتدایی کتاب «کربلا به روایتی دیگر» با نام «خودمان را در لشکر عمر سعد پیدا کنیم» به دلیل و چرایی حضور برخی از افراد در سپاه دشمن پرداخته شده است؛ حاضرینی در سپاه دشمن که تعداد بیشماری از آنان هلاک شدند و تعداد اندکی در دو راهی انتخاب بین سعادت و شقاوت، سعادت را برگزیدند.

- گاهی احساس می‌کنیم آن چنان از کربلا خوانده ایم و شنیده ایم که دیگر چیزی برای گفتن و شنیدن نیست، تا جایی که گمان می‌کنیم کل روایت این حادثه‌ بلاخیز را می‌توانیم از حفظ برای یک دیگر بیان کنیم.

شاید این نوع نگاه خیلی هم غلط نباشد، اما اگر باور داریم که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا باید ببینیم چه توشه‌ای از روایت سال ۶۱ هجری برای امروزمان داریم توشه‌ای جز نقل قول‌های صرف از مقاتل و حادثه ها. «کربلا به روایتی دیگر» کتابی است به قلم حجت السلام محمدرضا جوان آراسته که در سه بخش با روایتی دیگر به حادثه‌ی کربلا می‌پردازد.

در بخش ابتدایی این کتاب با نام «خودمان را در لشکر عمر سعد پیدا کنیم» به دلیل و چرایی حضور برخی از افراد در سپاه دشمن پرداخته شده است؛ حاضرینی در سپاه دشمن که تعداد بیشماری از آنان هلاک شدند و تعداد اندکی در دو راهی انتخاب بین سعادت و شقاوت، سعادت را برگزیدند.

از عقلانیت تا احساس با روایتی دیگر از کربلا

در این بخش از کتاب ما با افراد مختلفی در سپاه دشمن آشنا می‌شویم، از سرشناسان کوفه گرفته تا شهروندان ساده، از تازه مسلمان شده‌ها گرفته تا کسانی که به دست پیامبر (ص) مسلمان شده اند. روایت‌های این بخش از کتاب پر است از دلیل و توجیه برای ایستادن در مقابل امام زمان خود، دلایلی که افراد زیادی را در سال ۶۱ هجری به نابودی کشاند. یکی از ترس مال و آبرو رو در روی امام ایستاد، یکی به وجوب اطاعات از حکم خلیفه‌ی مسلمین، یکی از ترس جان زن و بچه امام زمانش را همراهی نکرد، یکی ریشه نفاق را از همان ابتدای مسلمانی در شخصیت خود جای داده بود.

جوان آراسته در این بخش از کتاب هیچ تطابقی بین وضعیت امروز ما و آن سال‌ها ارائه نمی‌دهد؛ او فقط راوی بخشی از حادثه است که کمتر به آن پرداخته شده است؛ راوی انسان‌هایی که در روز دهم محرم سال ۶۱ هجری هر کجا بودند جز در سپاه حق! اما با توجه به موجز بودن این روایت‌ها در انتهای هر کدام از آن‌ها مخاطب به خود می‌آید و می‌پرسد نکند توجیه و دلیل فلان فرد در سپاه دشمن، توجیه و دلیل من انسان قرن بیست و یکمی برای ایستادن در مقابل امام زمانم باشد؟

و، اما زنان، هرچند متن اصلی هیچ کدام از این روایت‌ها به زنان اختصاص پیدا نکرده است، چنانچه تاریخ حرف زیادی از زنان به میان نیاورده است، اما در داستان برخی از افرادی که روایتی در خصوص آنان ارائه شده است رده پایی را از زنانی می‌توان دید؛ که زنان نیز مخیر به انتخاب در بیان سعادت و شقات شده اند. زنانی که هر چند در حاشیه از آنان یاد می‌شود، اما نمی‌توان آن‌ها را نادیده گرفت.

در انتهای این بخش با جمله‌ی «کربلا در جان ما جاری است، ما صحنه رزم دو سپاهیم» از روایت انتخاب سربازان و سرداران سپاه دشمن می‌گذریم تا به بخش دوم کتاب برسیم جایی که قرار است بشنویم! در این بخش با نام «ماجرای یک گفتگو» هفت گفتگو روایت می‌شود؛ گفتگو‌هایی که مانند روایت‌های بخش نخست هرچند کوتاه هستند، اما در انتهای هر کدام مکث خواهیم کرد و از خودمان خواهیم پرسید: اگر یکی از طرفین این گفتگو بودیم چه پاسخی برای ارائه داشتیم؟ در این بخش با خواندن دوباره‌ی نام‌های افرادی که در بخش اول در خصوص آنان صحبت به میان آمده است می‌توان اندیشید که این گفتگو‌ها و پاسخ‌ها هستند که سعادت و شقاوت انسان‌ها را در راه انتخاب‌ها رقم می‌زنند.

کربلا به روایتی دیگر؛ از عقلانیت و یکی از نمود‌های آن یعنی انتخاب آغاز می‌شود، با داستان انسان‌های مختار پیش می‌رود، سپس از گفتگو‌ها سخنی به میان می‌آید؛ گفتگو‌هایی که می‌تواند خود مبین دوباره‌ی جمع عقل و احساس در این حادثه باشد و، اما به مقتل ختم می‌شود. آن هم نه مقتلی از روز یکم تا دهم عاشورا؛ که این بار و به روایتی دیگر مقتل از شب یازدهم و با اسارت اهل بیت آغاز می‌شود. در این بخش نکته‌ای که وجود دارد تاکید نویسنده است بر جداسازی آنچه که در تاریخ و با منابع معتبر ذکر شده است و آنچه در تاریخ نیامده است. چنانچه در این مقتل پاراگراف‌هایی که به صورت احساسی به ماجرا پرداخته می‌شود با عبارت «در تاریخ نیامده است اما...» آغاز می‌شود.

در بخشی از روایت روز پانزدهم که در کوفه رخ می‌دهد، می‌خوانیم: تاریخ یادش هست مرد‌ها حرفی نمی‌زدند، دورتر می‌ایستادند، دورتر از جایی که کاروان سر‌ها دیده شود، دورتر از جایی که صدای عزای زن‌ها بیاید. انگار راه شان نه پیش داشت نه پس. انگار توی خاطرات شان غبار روز نبرد داشت پایین می‌نشست. سری که پیشاپیش نیزه داران بود، آیه به آیه در شان همین مردان قرآن می‌خواند، صدای اوج گرفته بود و آیه‌ای از دیوار‌های همه شهر گذشته بود «و خداوند را از آن چه ستمکاران می‌کنند، غافل میپندار.»



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *